2023-04-23T03:48:56+03:00[Europe/Moscow] en true contender, one of the contenders for this job, erroneous, intriguing, vet, pat on the back, leeway, square peg in round hole, touch base, I just wanted to quickly touch base with you: did you get an email from my secretary about the meeting?, come across, mingle, Protect staff from bullying or harassment, Protect staff from discrimination, be in order, Now that you're a college graduate، I think congratulations are in order., A speech seemed to be in order، but I wasn't sure what I should say.), keep an eye out for..., <p>Tear myself away</p>, be snowed under (snow with), knocking، disparaging, fit in, bitching, roast, tease sb, cater, furious, fad, sensible, May I ask whose calling please?, I am not interrupting anything، am I?, I've got the students on a coffee break at the moment, decent, heavy-duty shoes, accrued, the demands of labor and management were very different، but they finally arrived at a compromise, the London weather is a compromise between rain and fog, compromise, the married couple compromised on whether to buy a rug or a car, the girl knew that accepting those two men's invitation would compromise her reputation, * arrive at a compromise, * make a compromise, drop off for a bear, bigotry, crumble: disintegrate, the airplane crashed and disintegrated completely, with the rise of nationalism، colonial empires disintegrated, the flaming building suddenly disintegrated, disintegration, disintegration of personality, disgrace, a courtier in disgrace, their divorce fight ended in disgrace for all, You are a disgrace to the human race!, the softness of your skin disgraces the petals of the rose, his behavior disgraced his family, * be in disgrace with, he was in disgrace both with his parents and with his teachers, when in disgrace with fortune and men's eyes..., assassinate, the man who assassinated Nasseredin Shah, character assassination, curd, bulb, Spot, a grease spot on my tie, do not think that every spot is a sapling ..., the tablecloth had many spots, dice with discolored spots, a leopard's spots, black silk with white spots, the ten spot of spades, his reputation is without the slightest spot, a good fishing spot, Leiostomus xanthurus -, a spot of tea, a spot of rest, the top spot in our company, a spot as a secretary, a ten spot, blood had spotted the snow, his pants were spotted with mud, to spot guards at every door, this liquid will spot out all of the stains, the detective spotted him in the crowd, to spot an opponent five points, cloth that spots in rain, spot cash, spot wheat, a spot test, a spot survey, a spot advertisement, a spotted owl, spot control of traffic, * hit the high spots, * hit the spot, * in a (bad) spot, * on the spot, tier, devast flashcards
Words and Expressions

Words and Expressions

  • contender
    حریف، مدعی
  • one of the contenders for this job
    یکی از مدعیان این شغل
  • erroneous
    نادرست‌، غلط‌، اشتباه
  • intriguing
    كنجكاوی برانگيز
  • vet
    (دقيقا) بررسى‌ كردن‌، رسيدگى‌ كردن‌، سنجيدن‌
  • pat on the back
    پشت کسی زدن(ایول)
  • leeway
    (عاميانه‌) آزادى عمل‌
  • square peg in round hole
    وصله ناجور - سوراخ گیر(توپی) مربعی تو سوراخ گرد
  • touch base
    to talk to someone for a short time to find out how they are or what they think about something:
  • I just wanted to quickly touch base with you: did you get an email from my secretary about the meeting?
    فقط خواستم ببینم ایمیلی از منشی من درباره جلسه گرفتی؟
  • come across
    مشهود بودن، به نظر آمدن، برداشت(استنباط) شدن، ظاهرا بودن ،ملاقات کردن، اتفاقا یافتن
  • mingle
    نشست و برخاست (معاشرت) کردن، پلکیدن، پریدن
  • Protect staff from bullying or harassment
    از کارمندان در برابر زورگویی، قلدری یا آزار محافظت کنید
  • Protect staff from discrimination
    از کارکنان در برابر تبعیض محافظت کنید
  • be in order
    لازم است، مناسب است، سزاوار است، جا دارد
  • Now that you're a college graduate، I think congratulations are in order.
    حالا که فارغ التحصیل شده ای، اقتضا میکند جا دارد که به تو تبریک بگوییم
  • A speech seemed to be in order، but I wasn't sure what I should say.)
    ظاهرا اقتضا میکرد (جا داشت، مناسب بود) که سخنرانی میکردم، اما مطمئن نبودم که چی باید بگم
  • keep an eye out for...
    یه چشمتون به ... باشه
  • Tear myself away

    جلوی خود را گرفتن
  • be snowed under (snow with)
    کارهای زیادی داشتن (بیش از حدی که بتونیم بهش رسیدگی کنیم)
  • knocking، disparaging
    نکوهش، عیب جویی، خرده گیری، انتقاد (کردن)
  • fit in
    احساس تعلق کردن
  • bitching
    ناخوشایند، دشوار
  • roast
    انتقاد شدید از کسی کردن یا با عصبانیت با او حرف زدن
  • tease sb
    سر به سر گذاشتن، اذیت کردن
  • cater
    (بیشتر با to) نیاز دیگران را برآوردن، ارضا کردن
  • furious
    خشمگین، برآشفته
  • fad
    (رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می‌شود) رسم زودگذر، مد زودگذر، مد روز، ناپا، باب
  • sensible
    عاقلانه، معقول، خردمند، منطقی، خردمندانه، با شعور، فهمیده
  • May I ask whose calling please?
    میتونم بپرسم کی تماس گرفته؟
  • I am not interrupting anything، am I?
    مزاحمتون که نیستم؟
  • I've got the students on a coffee break at the moment
    دانش آموزان را فرستادم برن یه استراحتی بکنن
  • decent
    درخور، شایسته، مناسب
  • heavy-duty shoes
    کفش کار
  • accrued
    به دست آمده، حاصل شده(حاصله)، انباشته شده، تجمیع شده، تعلق گرفته(متعلقه)
  • the demands of labor and management were very different، but they finally arrived at a compromise
    خواسته‌های کارگران و کارفرمایان بسیار متفاوت بود ولی بالاخره با هم به توافق رسیدند.
  • the London weather is a compromise between rain and fog
    هوای لندن حدوسطی است بین باران و مه.
  • compromise
    مصالحه کردن، (با کدخدامنشی) با هم سازگار شدن، میانگیری کردن، توافق کردن، مدارا کردن، به راه حل مرضی الطرفین رسیدن، کنار آمدن، سازش کردن
  • the married couple compromised on whether to buy a rug or a car
    زن و شوهر در مورد خرید فرش یا اتومبیل با هم توافق کردند.
  • the girl knew that accepting those two men's invitation would compromise her reputation
    دختر می‌دانست که پذیرش دعوت آن دو مرد شهرت او را به خطر خواهد انداخت.
  • * arrive at a compromise
    به توافق رسیدن، مصالحه کردن
  • * make a compromise
    مصالحه کردن، (درخواسته‌های خود) تخفیف دادن
  • drop off for a bear
    بیا یه آب جویی بزنیم
  • bigotry
    تعصب، کوته فکری
  • crumble: disintegrate
    فروپاشیدن، از هم پاشیدن، تکه‌تکه شدن یا کردن، متلاشی کردن یا شدن، داغان کردن یا شدن، وارفتن
  • the airplane crashed and disintegrated completely
    هواپیما بر زمین خورد و کاملا متلاشی شد.
  • with the rise of nationalism، colonial empires disintegrated
    با پیدایش ملیت‌گرایی، امپراطوری‌های استعماری از هم پاشیده شدند.
  • the flaming building suddenly disintegrated
    ساختمان شعله‌ور ناگهان فرو ریخت.
  • disintegration
    (در اثر فساد رادیواکتیو و یا واکنش اتمی) واپارچه شدن، فروپاشیدن، واپاشیدن فروپاشی، تلاشی، واپارچگی، واپاشی
  • disintegration of personality
    از هم پاشیدگی شخصیت
  • disgrace
    از چشم افتادگی، مغضوبیت، مورد کم لطفی قرار گرفتن، بی‌مهری
  • a courtier in disgrace
    درباری مورد غضب
  • their divorce fight ended in disgrace for all
    کشمکش طلاق آنها منجر به آبروریزی برای همه شد.
  • You are a disgrace to the human race!
    تو مایه‌ی ننگ بشریت هستی‌!
  • the softness of your skin disgraces the petals of the rose
    لطافت پوست تو گلبرگ‌های گل سرخ را شرمگین می‌کند.
  • his behavior disgraced his family
    رفتار او خانواده‌اش را بدنام کرد.
  • * be in disgrace with
    از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بی‌مهری بودن، روسیاه بودن
  • he was in disgrace both with his parents and with his teachers
    او از چشم والدین و معلم‌هایش افتاده بود.
  • when in disgrace with fortune and men's eyes...
    (شکسپیر) هنگامی که در نظر مردمان و سرنوشت روسیاه باشم ...
  • assassinate
    (معمولا در مورد قتل‌های سیاسی) کشتن، به قتل رساندن، ترور کردن
  • the man who assassinated Nasseredin Shah
    مردی که ناصرالدین شاه را به قتل رساند
  • character assassination
    شخصیت کشی، بدنام سازی
  • curd
    کشک
  • bulb
    پیاز گل
  • Spot
    لک، لکه، خجک، پیسه، سایه روشن، داغ
  • a grease spot on my tie
    لکه‌ی چربی بر کراوات من
  • do not think that every spot is a sapling ...
    (سعدی) هر پیسه گمان مبر نهالی...
  • the tablecloth had many spots
    رومیزی خیلی لک داشت.
  • dice with discolored spots
    تاس‌هایی که نقطه‌های آن رنگ رفته است
  • a leopard's spots
    خط و خال یوزپلنگ
  • black silk with white spots
    پارچه‌ی ابریشم سیاه با خال‌های سفید
  • the ten spot of spades
    ورق ده پیک
  • his reputation is without the slightest spot
    شهرت او کمترین نقص را ندارد.
  • a good fishing spot
    یک جای خوب برای ماهیگیری
  • Leiostomus xanthurus -
    ● (جانورشناسی) خال ماهی (بومی غرب اقیانوس‌اطلس)
  • a spot of tea
    کمی چای
  • a spot of rest
    قدری استراحت
  • the top spot in our company
    بالاترین مقام در شرکت ما
  • a spot as a secretary
    شغلی به عنوان منشی
  • a ten spot
    اسکناس دهی (ده دلاری)
  • blood had spotted the snow
    خون برف‌ها را لک کرده بود.
  • his pants were spotted with mud
    گل شلوارش را لک انداخته بود.
  • to spot guards at every door
    در تمام درب‌ها نگهبان مستقر کردن
  • this liquid will spot out all of the stains
    این محلول همه‌ی لکه‌ها را خواهد برد.
  • the detective spotted him in the crowd
    کاراگاه او را در میان جمعیت شناخت.
  • to spot an opponent five points
    پنج امتیاز به حریف فرجه دادن
  • cloth that spots in rain
    پارچه‌ای که در باران لک می‌شود
  • spot cash
    پول نقد، پول آماده
  • spot wheat
    گندم آماده(ی تحویل)
  • a spot test
    آزمایش بدون نقشه
  • a spot survey
    زمینه یابی سرسری
  • a spot advertisement
    آگهی میان برنامه
  • a spotted owl
    جغد خال‌دار
  • spot control of traffic
    کنترل ترافیک در محل
  • * hit the high spots
    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن
  • * hit the spot
    (عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته‌ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن
  • * in a (bad) spot
    (خودمانی) در وضع بد، در مضیقه، گرفتار
  • * on the spot
    1- در محل ذکر شده 2- فورا، بی‌درنگ 3- (خودمانی) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (خودمانی) در خطر، در خطر مرگ
  • tier
    دسته، رده، سطح
  • devast
    سلب کردن، محروم کردن، برهنه کردن