Uploaded by Salome Abtahi

3

advertisement
Mentalization Based Treatment
‫اهداف درمان‬
‫•‬
‫شناسايي‪ ،‬بيان و تنظيم هيجاني مناسب‬
‫•‬
‫تحول‪ ،‬شكل گيري و گسترش بازنمايي هاي پايدار ذهني‬
‫•‬
‫شكل گيري يك خود منسجم‬
‫•‬
‫ظرفيت برقراري روابط ايمن در زندگي واقعي‬
‫»خودمنسجمي كه مي تواند بر اساس يك تنظيم هيجاني مناسب رابطه اي ايمن‬
‫شكل دهد و آن را حفظ نمايد«‬
‫اصول كلي درماني مبتني بر ذهني سازي‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫روان درماني مبتني بر ذهني سازي نوعي توجه اشتراكي به حالت ذهني مراجع است كه مورد‬
‫موشكافي قرار مي گيرد‪.‬‬
‫درمان فرايند به ذهن درآوردن حالت ذهني مراجع و تامل در مورد آن است‪ .‬ذهن درمانگر‬
‫نفش يك آيينه را در اين فرايند بازي مي كند‪ .‬مراجع در ذهن درمانگر خود را باز مي يابد‪.‬‬
‫درمانگر با در اختيار قراردادن ذهن خود اجازه مي دهد مراجع ذهن يك ديگري را كشف كند‬
‫و رابطه اي متناسب با آن شكل دهد‪.‬‬
‫درمانگر نيز به صورت مدام خود را در ذهن مراجع متصور مي شود‪.‬‬
‫تمركز بر حالت ذهني و تجربه فاعلي بيمار از دنياي بيروني و دروني است و نه خود واقعيت‪.‬‬
‫درماني مركب از ارزيابي اوليه‪ ،‬آموزش هاي روان شناختي‪ ،‬روان درماني فردي و گروهي‬
‫شكل گيري فرايند درماني بر اساس مرحله آغازين‪ ،‬مرحله مياني و پاياني‬
‫مسيرهاي باليني مداخﻼت‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫برقراري يك رابطه درماني امن به عنوان اساس مداخﻼت‬
‫حركت بر اساس فرايند منتاليزيشن از روايت به پرسپكتيوهاي )حالتهاي‬
‫رواني( جايگزين‪ :‬بر اساس ايجاد يك رابطه درماني متمركز بر فرايند و نه‬
‫محتوا‬
‫مداخﻼت از سطح به عمق‪ :‬از اعتبار بخشي همدﻻنه ‪ ....‬تا تامل بر رابطه‬
‫درماني و انتقال‬
‫اهميت ارزيابي مداوم و حساس برانگيختگي و حالت منتاليزيشن و تعيين نقطه‬
‫شروع مداخﻼت )سطح پايين‪ :‬تمركز بر عاطفه و رابطه درماني‪ ،‬سطح باﻻ‪:‬‬
‫همدﻻنه و شناختي رفتار كردن(‬
‫مرتبط ساختن دنياي بيروني )رويدادهاي زندگي مراجع( به فرايندهاي‬
‫درماني )يك حركت رفت و برگشتي( و گذشته و حال به يكديگر‬
‫استراتژي هاي درماني‬
‫• حفظ حالت منتاليزيشن‪ ،‬اصل اوليه و اساسي درماني است )اگر از‬
‫دست رفته باشد چه بايد كرد؟ )‪(stop, rewind, explore‬‬
‫• شناسايي و در نظر داشتن فرايند منتاليزيشن در هر لحظه‬
‫مداخله مشخص در مقابل حالت هاي مختلف‪ :‬ابعاد و حالت ها(‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫)شيوه هاي‬
‫استفاده از حالت ذهني سازي درمانگر در مقابل مراجعي كه اين‬
‫حالت را از دست داده است )مثال حالت ‪(Pretend‬‬
‫مديريت برانگيختكي‬
‫تمركز بر حالت ذهني مراجع در قالب يك رويداد يا لحظه كنوني‬
‫در رابطه درماني‬
‫شروع مداخﻼت با اعتباربخشي همدﻻنه و ادامه گام به گام آن‬
‫ويژگي هاي درمانگر‬
‫•‬
‫•‬
‫پذيرش فرايند منتاليزيشن به عنوان يك فرايند دروني‪ ،‬تكاملي و تحولي‬
‫فروتني ناشي از پذيرش موضع »من نمي دانم« در مقابل پذيرش نقش يك‬
‫متخﺼص غيرهمدل )مي خواهيم بفهميم نه اينكه مي دانيم‪ ،‬فرايندهاي فكري را در نظر مي گيريمر بدون درست و غلط‬
‫•‬
‫اولين راه درك مراجع و دانستن‪ ،‬كسب تجربه فاعلي مراجع است از طريق‬
‫پرسشگري فعاﻻنه ‪A2‬‬
‫‪A3‬‬
‫درماني )پارادوكس‪ :‬دانستن لحظه هاي بدون منتاليزيشن نوعي منتاليزيشن است و برعكس آن‬
‫پذيرش اشتباهات ‪A4‬‬
‫•‬
‫نقش پذيري و همسان سازي با درمانگر‬
‫دانستن آنها‪ ،‬احساسات مراجع را مي پذيريم به جاي نامگذاري آنها‪ ،‬بر فرايند تاكيد داريم نه محتوا(‬
‫•‬
‫•‬
‫براي داشتن آن نوعي عدم منتاليزيشن است( )واكنش در برابر اشتباهات بزرگ و كوچك راهي به‬
‫كنترل همه لحظه هاي درماني‪A5‬‬
‫سوي درمان است(‬
‫)اتفاقات در خﻼل جلسه‪ ،‬درون سازي مي شوند(‬
‫موضوع مناقشه برانگيز صداقت و در اختيار قراردادن ذهن درمانگر )مثال خستگي درمانگر‪ :‬شما‬
‫چي فكر مي كني؟ ‪ ‬هنگامي كه مراجع منتاﻻيز نيست مداخله نكنيد(‬
‫•‬
‫نزديكي هيجاني به درمانگر و تنظيم آن از اصول درماني است‬
‫•‬
‫فراهم آوردن يك فرايند ذهني سازي درماني مهمترين وظيفه درمانگر است با‬
‫تمركز بر فرايند و نه محتوا‪ :‬بر اساس يك سلسله از فرانيدهاي درماني )اسﻼيد ‪(....‬‬
‫تعادل درماني متناسب‪ :‬هر چه بيمار هيجاني تر است درمانگر شناختي تر و برعكس(‬
‫)پاردوكس درماني و‬
‫‪Slide 7‬‬
‫برای من توضیح بده تا بفهمم که چه برداشتی از صحبتهای او داشتی‬
‫‪A2‬‬
‫می خواهم بدانم که این موضوع به جلسه قبل مربوط است؟‬
‫‪A3‬‬
‫من در مورد تو قضاوت کردم؟‬
‫‪A4‬‬
‫چه چیزی باعث شد که با تو اینطوری رفتار کند؟‬
‫‪A5‬‬
‫‪Asus, 3/6/2019‬‬
‫‪Asus, 3/6/2019‬‬
‫شاید تو فکر کرده با‬
‫‪Asus, 3/6/2019‬‬
‫‪Asus, 3/6/2019‬‬
‫ويژگي هاي درمان‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫بر اساس مداخﻼت مستقيم‪ ،‬كوتاه و ساده‬
‫متمركز بر هيجانها و عواطف )بر دو محور وابسته به بافت و وابسته به رابطه‬
‫درماني(‬
‫متمركز بر اينجا و اكنون و رويدادهاي نزديك زندگي فرد و نه گذشته دور‬
‫اهميت بازتجربه هيجاني بدون سردرگم شدن با آن‬
‫تمركز بر الگوهاي ذهني به جاي رفتار )حتي در رفتارهاي خطرناك‬
‫همچون خودكشي(‬
‫•‬
‫جدول ‪٧.٤‬؛ طيف مداخﻼت‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫اعتباربخشي همدﻻنه‪-‬شامل اطمينان دادن‪ ،‬حمايت و همدلي كردن‬
‫ذهني سازي پايه‪ :‬تﺼريح‪ ،‬كاوش و چالش‬
‫ذهنيسازي پايه‪ :‬شناسايي عاطفه و تمركز بر آن‬
‫ذهنيسازي رابطه‬
‫مثال مواجهه ذهني سازي شده درمانگر با يك بيمار اختﻼل شخﺼيت‬
‫ضد اجتماعي‬
‫•‬
‫درمانگر‪ :‬فكر ميكنم بايد در مورد يكي از ويژگيهاي جلساتمون ﺻﺤﺒﺖ كنم‪ ،‬كه نمي ﺧوام فكر‬
‫كني دارم ازت انتقاد مي كنم )پيشبيني واكنش بيمار ﻗﺒﻞ از ابراز احساسات درمانگر(‪ .‬اما اينطوري‬
‫كه جلو مي شيني همينجوري كه اﻻن نشستي و اينكه ﺻداتو در حين حرف زدن با من باﻻ مي‬
‫بري‪ ،‬منو عصﺒي مي كنه‪ .‬من وﻗتي كه عصﺒي ميشم نمي تونم درسﺖ فكر كنم‪ ،‬و در نتيجه اين مانﻊ‬
‫از اين ميشه كه با دﻗﺖ به حرفات گوش بدم‪ .‬مي توني يكم عقﺐ تر بشيني و تن ﺻداتو كمي پايين‬
‫بياري؟‬
‫•‬
‫بيمار‪ :‬نيازي نيسﺖ عصﺒي بشين‪ .‬من تهديدتون نمي كنم و كاري نمي كنم )ناديده گرفتن معمول‬
‫حالﺖ ذهني ديگران در بيماران دچار اﺧتﻼل شخصيﺖ مرزي(‬
‫•‬
‫درمانگر‪ :‬ممنونم‪ ،‬اما به هر حال اين تاثيريه كه داره روي من مي ذاره‪.‬‬
‫مثال مواجهه ذهني سازي شده درمانگر با يك مراجع با سبك دلبستگي اجتنابي‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫درمانگر‪ :‬از وﻗتي ما شروع كرديم به ﺻﺤﺒﺖ در مورد اين موضوع تو ديگه به من نگاه نمي كني و‬
‫سعي مي كني از من دور باشي‪ .‬مي توني بگي چرا؟‬
‫مراجﻊ‪ :‬نمي دونم‪ .‬ذهنم يكمي ﺧالي شده‪.‬‬
‫درمانگر‪ :‬مي توني برام توضيﺤش بدي كه چه حالي داري؟‬
‫مراجﻊ‪ :‬در مورد اين موضﻊ و ﺻﺤﺒﺖ كردن در موردش اضطراب دارم و عصﺒي مي شم‪.‬‬
‫شايد اين چيزي مشابه در مورد هر دوي ما باشه‪ .‬تو اون لﺤظه من هم كمي نگران بودم كه اگر ﻗرار‬
‫باشه بيشتر از اين بهﺖ فشار بيارم كه در موردش ﺻﺤﺒﺖ كني بيشتر مضطرب ميشي و بيشتر از من‬
‫دور مي شي يا نه؟ انگار يك جوري هر دوي ما ترديد داشتيم كه جلو بريم‪.‬‬
‫درمانگر‪ :‬بهتره بهش نگاه كنيم كه ميخوايم باهاش چه كار كنيم؟‬
‫مداخﻼت سطح اول‪ :‬حمايت‪ ،‬همدلي و اعتباربخشي )اعتبار بخشي‬
‫همدﻻﻧﻪ(‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫همدلي ‪ overlap‬شدن دو ذهن در يك حالت ذهني مشترك است و نه مشابه شدن‬
‫تﻼش براي درك دنياي دروني مراجع‪ ،‬كنجكاوي در مورد آن و اتخاذ موضع »نمي دانم« و پرسيدن‬
‫سوال هاي درست به شكلي نشان دادن همدلي و حمايت است‪ .‬چك كردن مداوم دريافت شما از‬
‫صحبت هاي مراجع نشان دهنده موضع من نمي دانم ولي كنجكاوم كه بدانم است‪.‬‬
‫درك مساله مقاومت اوليه در يك رابطه دلبستگي محور كه تغيير را به تاخير مي اندازد و ضرورت‬
‫دريافت دنياي دروني مراجع به شكلي خنثي و معتبر است‪ .‬تغيير از پذيرش شروع مي شود‪ ،‬منظور‬
‫از همدلي موافقت نيست بلكه اعتباربخشي است‪ .‬مثال فكر مي كنم اين درمان به جايي نخواهد‬
‫رسيد؟‬
‫راه حل دادن با موضع من نمي دانم در تناقض است‪ .‬مساله چگونگي رسيدن به راه حل هاست نه‬
‫راه حل ها‪.‬‬
‫دريافت دنياي دروني مراجع براي اعتباربخشي همدﻻنه ضروري است‪ .‬در صورت دريافت آن توسﻂ‬
‫مراجع دو تكليف آينه واري )هماهنگي و شاخص بودن تظاهرات هيجاني در درمانگر ( و كاوش‬
‫اثرات اين هيجان يا حالت ذهني بر زندگي فرد در دستور كار قرار مي گيرد‪.‬‬
‫اهميت ‪Being Ordinary‬‬
‫در صورتيكه مراجع حالت ذهني خود را نمي شناسد‪ ،‬درمانگر سرنخ هايي براي درك دنياي دروني‬
‫فراهم مي آورد )جمﻼت نيمه تمام ‪ .(.....‬گفتن هيجانهاي مراجع توسﻂ درمانگر مشكﻼتي به همراه‬
‫خواهد داشت‪.‬‬
‫راه هاي عيني تر ايجاد همدلي‪ :‬خﻼصه كردن‪ ،‬ربﻂ گذشته و حال و ‪....‬‬
‫كشف لحظات ذهني سازي مناسب با تشويق و تمركز بر پيامدهاي هيجاني آن بر خود و ديگري‬
‫مداخﻼت سطح اول‪ :‬حمايت‪ ،‬همدلي و اعتباربخشي )اعتبار بخشي‬
‫همدﻻنه(‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫راه حﻞ دادن با موضﻊ من نمي دانم در تناﻗض اسﺖ‪ .‬مساله چگونگي رسيدن به راه حﻞ هاسﺖ نه‬
‫راه حﻞ ها‪.‬‬
‫دريافﺖ دنياي دروني مراجﻊ براي اعتﺒاربخشي همدﻻنه ضروري اسﺖ‪ .‬در ﺻورت دريافﺖ آن‬
‫توسط مراجﻊ دو تكليف آينه واري )هماهنگي و شاﺧص بودن تظاهرات هيجاني در درمانگر ( و‬
‫كاوش اثرات اين هيجان يا حالﺖ ذهني بر زندگي فرد در دستور كار ﻗرار مي گيرد‪.‬‬
‫اهميﺖ ‪Being Ordinary‬‬
‫در ﺻورتيكه مراجﻊ حالﺖ ذهني ﺧود را نمي شناسد‪ ،‬درمانگر سرنخ هايي براي درك دنياي دروني‬
‫فراهم مي آورد )جمﻼت نيمه تمام ‪ .(.....‬گفتن هيجانهاي مراجﻊ توسط درمانگر مشكﻼتي به همراه‬
‫ﺧواهد داشﺖ‪.‬‬
‫راه هاي عيني تر ايجاد همدلي‪ :‬ﺧﻼﺻه كردن‪ ،‬ربط گذشته و حال و ‪....‬‬
‫كشف لﺤظات ذهني سازي مناسﺐ با تشويق و تمركز بر پيامدهاي هيجاني آن بر ﺧود و ديگري‬
‫سطح دوم‪ :‬تﺼريح‪ ،‬بسط عاطفي‪ ،‬تمركز بر عاطفه و و چالش‬
‫‪Stop , Listen, Look‬‬
‫)وجود منتاليزيشن به صورت نسبي(‬
‫• در هنگام بروز حالتهاي پيش ذهني سازي‪ ،‬جلسه درمان به حالﺖ تعليق در مي آيد يا‬
‫فرايند آن كنترل مي شود )انفرادي وگروهي(‪.‬‬
‫• به فرايندي كه در حال اتفاق افتادن اسﺖ گوش دهيم و نگاه كنيم‪.‬‬
‫• بررسي اينكه چه كسي‪ ،‬چه احساسي در مورد چه چيزي دارد؟‬
‫• اينكه مراجﻊ در اين لﺤظه در مورد فرايند در حال جريان چه احساسي و چه حالﺖ ذهني‬
‫را تجربه مي كند را بررسي كنيد‪.‬‬
‫اگر همچنان منتاليزيشن برﻗرار اسﺖ )به ﺻورت نسﺒي(‪:‬‬
‫ديگران در آن موﻗعيﺖ چه احساسي دارند؟) درمانگر يا ساير اعضاي گروه(‬
‫فكر مي كني چرا اين واكنش را از طرف ‪ ...‬ديدي؟‬
‫‪Stop , rewind, explore‬‬
‫)فقدان منتاليزيشن(‬
‫•‬
‫جلوگيري از ادامه جلسه در حالﺖ فقدان منتاليزيشن و بررسي واﻗعيﺖ دروني و ذهني‬
‫مراجﻊ از ماجرا‬
‫برگشﺖ به نقطه اي كه منتاليزيشن از دسﺖ رفته اسﺖ )بر اساس سنجش هاي ﻗﺒلي(‪.‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫تمركز و تاكيد بر منتاليزيشن آشكار و كنترل شده‬
‫پيدا كردن ماشه چكان هاي از بين رفتن منتاليزيشن‬
‫زيرنظر داشتن حالتهاي پيش ذهني و استفاده از مداﺧﻼت مناسﺐ براي بازگشﺖ به ﺧط‬
‫اﺻلي‬
‫برﻗراري تعادل بين ابعاد مختلف )نقش فعال درمانگر(‬
‫تجربه درماني و تاثير بر رابطه درماني‬
‫يكپارچه سازي‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫سطح دوم‪ :‬تﺼريح‪ ،‬بسط عاطفي‪ ،‬تمركز بر عاطفه و و چالش‬
‫تﺼريح‬
‫•‬
‫مرتب كردن صحبتهاي بيمار به منظور قرار دادن رفتار در بافت )به خصوص رفتار‬
‫ناشي از فقدان منتاليزيشن بافت روابط دلبستگي(‬
‫•‬
‫بازسازي حوادث و موقعيتها با جزييات آشكار و روشن‪ ،‬قبل از بررسي حالتهاي‬
‫ذهني و منتاﻻيز كردن‬
‫•‬
‫پرسش هاي در مورد محتوا و روايت نه حالت ذهني و فرايند‬
‫•‬
‫راهبردي براي پل زدن از رفتار به احساسات‬
‫بسط هيجاني‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫اهميﺖ آموزش هيجاني )برگه حقايقي در مورد هيجانها( و لزوم تمركز بر آنها در طول‬
‫فرايند درماني به عنوان زبان روان درماني(‪.‬‬
‫اهميﺖ كنكاش در مورد هيجانهاي ﺧود و ديگري به ﺻورت همزمان و ارزش ارتﺒاطي‬
‫آن‬
‫همدلي با هيجانهاي بروز داده شده در سطح اعتﺒاربخشي همدﻻنه‪ ،‬اهميﺖ نرماﻻيز كردن‬
‫هيجانهايي كه احساس شرم ايجاد مي كنند‪.‬‬
‫در مقابﻞ مراجعيني كه نمي توانند هيجانهاي ﺧود را بشناسند‪ :‬تمركز بر جزييات‪ ،‬تمركز‬
‫بر رابطه و هيجانهاي موجود در رابطه درماني به جاي هيجانهاي روابط بيروني‪ ،‬سرنخ‬
‫هايي مرتﺒط با نشانه هاي بيروني هيجان و درنهايﺖ نامگذاري آنها با تاكيد بر ذهن ﺧود‬
‫درمانگر »اگر من توي اين شرايط بودم احساس ‪ ...‬مي كردم‪ ،‬جدايي ذهن درمانگر و‬
‫مراجﻊ ضروري اسﺖ‪.‬‬
‫فقدان انگيزه هاي مﺜﺒﺖ و انگيزه درماني بايد بر اساس تكنيك تمركز بر عاطفه و تمركز‬
‫بر ابعاد شناﺧتي به جاي عاطفي‬
‫بﺤﺚ پيرامون فهم‪ ،‬پذيرش و ابراز هيجانهاي مختلط در يك موﻗعيﺖ ﺧاص‬
‫تمركز بر عواطف‬
‫”‪“elephant in the room‬‬
‫•‬
‫تمركز بر رابطه درماني و هيجان هاي بين درمانگر و مراجع‬
‫•‬
‫آشكار كردن منتاليزيشين خودكار به كنترل شده و مشاهده مجموعه فرايندهاي مرتبط با آن‬
‫در مورد يك هيجان خاص‬
‫•‬
‫پذيرش نقش مسئوليت مشترك در مورد بوجودآمدن احساس و هيجان خاص در اتاق درمان‬
‫•‬
‫فرصتي براي بوجود آمدن ‪Epistemic trust‬‬
‫•‬
‫درمانگر اگر در مورد آنچه در اتاق درمان رخ مي دهد فرضيه دارد‪ ،‬به شكلي احتمالي و با‬
‫توجه به دنياي دروني خويش مطرح مي كند و به مراجع نسبت نمي دهد‪.‬‬
‫•‬
‫يك هيجان خاص بايد به كل فرايند درماني و رابطه درماني متصل شود و معنا پيدا كند‪.‬‬
‫چالش‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫چالش با هدف بازگرداندن منتاليزيشن و مسدود كردن حالﺖ هاي پيش ذهني سازي روي مي دهد‪،‬‬
‫هنگامي كه تﻼش هاي معمول جواب نمي دهند و درمان در بن بسﺖ ﻗرار مي گيرد‪.‬‬
‫نشانه هاي بن بسﺖ درماني‪ :‬تمركز شديد بر يك بعد‪ ،‬باﻗي ماندن در حالتهاي پيش ذهني )به‬
‫ﺧصوص ‪ ،(pretend‬عدم برﻗراري رابطه درماني و ‪...‬‬
‫بر اساس غافلگير كردن ذهن‪ ،‬برگرداندن حالﺖ تاملي بر اثر يك ضربه ناگهاني‬
‫• ﻗاپيدن يك لﺤظه بر اساس تكنيك ‪Stop and stand‬‬
‫‪---------------------------------------------------------------------‬‬‫• چالش با همدلي و براي مراجﻊ با هدف تداوم رابطه درماني و حالﺖ منتاليزيشن اسﺖ و نه بر عليه‬
‫افراد‬
‫• ﺧارج از چارچوب هاي معمول درماني و استفاده از استعاره و شوﺧي )احتياط درماني(‪.‬‬
‫• ظاهرانه از روي بدجنسي‪ ،‬گيجي و حواسپرتي هستند اما عميقا حالﺖ ذهني مراجﻊ را هدف ﻗرار‬
‫مي دهند )ﺧود نوعي از تمرين اسﺖ كه آنچه به نظر مي آيد با انچه هسﺖ متفاوت اسﺖ(‪.‬‬
‫• بيان هيجاني نامتعارف‬
‫• رك گويي و بي پرده سخن گفتن و ‪...‬‬
‫مثالي از چالش صريح و منﺼفانه‬
‫بيماري با تاريخچهاي از روابط شكسﺖ ﺧورده ي بسيار و دو درمان ناموفق مي ﺧواهد درمانگرش را‬
‫عوض كند‪ ،‬او فكر مي كند درمانگرش نمي تواند به او كمك كند‪ .‬درمانگر پﺲ از كاوش بسيار‪ ،‬بيمار را‬
‫به چالش مي كشد‪» :‬من بهﺖ ميگم چيكار كني‪ .‬تو ميري و در موردش چند هفته فكر ميكني همانطور‬
‫كه من اين كار را انجام ﺧواهم داد‪ .‬اما سوالي كه بايد پاسخ بديم اينه‪ :‬اگر درمانگرتو عوض كني‪ ،‬آيا من‬
‫واﻗعا به تو كمك كردم؟ آيا من واﻗعا با اون چيزي كه تو به ﺧاطرش اومدي اينجا دسﺖ به يكي نكردم؟‬
‫منظورم اينه كه زماني كه ادامه دادن سخﺖ ميشه‪ ،‬تو رابطه رو عوض ميكني‪ ،‬و من مي دونم كه در اين‬
‫لﺤظه رابطه مان سخﺖ و دشوار اسﺖ‪ .‬ما نياز داريم بدونيم كه آيا اين حﺲ ادامه پيدا ميكنه يا نه؟«‪.‬‬
‫مثالي از چالش با چاشني شوخي و طنز‬
‫مراجعي با سابقه روابط متعدد از مورد سوءاستفاده ﻗرار گرفتن‪ ،‬در كاوش در مورد يك رابطه كنوني‬
‫شروع به ﺧيال پردازي در مورد يك رابطه ايده آل در ﺻورت اثربخشي درمان اعتياد همسرش مي كند‪:‬‬
‫‪...‬اونوﻗﺖ مي تونيم مسافرت بريم و دور دنيا رو بگرديم‪ ....‬مي تونيم گذشته رو كامﻼ فراموش كنيم و‬
‫‪ .....‬درمانگر در پاسخ به اين حالﺖ مراجﻊ از او مي پرسد‪ :‬ما ﻗراره تو اين اتاق يك فيلم رومانتيك‬
‫درسﺖ كنيم‪ ....‬ميشه برگرديم به اون چه تو اﻻن به ﺧاطرش اينجا هستي؟ )يعني واﻗعيﺖ تلخ رابطه(‬
‫چالش با مراجع شاكي و ناراضي‬
‫درمانگر در مقابﻞ مراجعي كه از تمام متخصصاني كه ديده شكايﺖ مي كند و سعي مي كند آنها را‬
‫ناارزنده سازي كند‪ ،‬همچنين در اين جلسه كه در مورد دوران كودكي و ناديده گرفته شدن در آن دوران‬
‫ﺻﺤﺒﺖ مي كند‪ ،‬در مورد اينكه درمانگرش او را نمي فهمد و نمي تواند به او كمك كند‪ ،‬شكايﺖ مي‬
‫كند‪ .‬درمانگرش به او مي گويد‪:‬‬
‫• درمانگر‪ :‬به نظر مياد اگر اين را درك نكنم‪ ،‬براي تو اومدن به اينجا و ديدن من سخﺖ ميشه‪ ،‬به‬
‫ويژه در ﺻورتي كه معناش براي تو اين باشه كه من مشكﻼتتو جدي نميگيرم )يك مداﺧله ساده‬
‫منتاﻻيزنيگ؛ حمايﺖ و اعتﺒاربخشي همدﻻنه از طريق مرتﺒط ساﺧتن زمينه با رابطه درمانگر‪-‬بيمار و‬
‫اضطراب مرتﺒط با آن(‬
‫• بيمار‪) :‬با لﺤن چالشي و با ناديده گيري درمانگر(‪ :‬شما نميتونين بفهمين چون هيچ وﻗﺖ وضعيﺖ‬
‫من رو تجربه نكردين‪ .‬فكر ميكنم بايد به يكي از اين گروههايي بپيوندم كه در آن افراد با تجارب‬
‫يكسان حضور دارند‪ .‬حداﻗﻞ شايد اونا بفهمن من چه حسي دارم‪.‬‬
‫• درمانگر‪ :‬آيا چيز ديگه اي در مورد دوران كودكي من وجود داره كه تو بخواي در موردش با من‬
‫حرف بزني؟ )چالش‪ -‬غيرمنتظره و مستقيم‪(.‬‬
‫• بيمار‪) :‬براي يك لﺤظه گيج به نظر ميآيد(‪ .‬چي؟‬
‫• درمانگر‪ :‬تو داشتي به من در مورد دوران كودكيم ميگفتي و اينكه هرگز به عنوان يك كودك تجربه‬
‫ي ناديده گرفته شدن نداشتم؟‬
‫حالت برابري رواني‬
‫نمود باليني‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫ﻗطعيﺖ‪/‬كنار گذاشتن ترديد‬
‫ﻗطعيﺖ‪-‬فقط همين اسﺖ‬
‫دنياي دروني= دنياي بيروني‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫گيجي‬
‫تمايﻞ به رد كردن اظهارات مراجﻊ‬
‫اظهارات منطقي به نظر مي رسند اما بيش از حد كلي و تعميم يافته اند‬
‫ترديد در مورد آنكه چه بايد بگويد‬
‫عصﺒاني يا كسﻞ و نااميد‬
‫• مداخله‬
‫اعتﺒاربخشي همدﻻنه ي تجربه دروني‬
‫كنجكاوي‪» -‬چجوري به اين نتيجه رسيدي؟«‬
‫نشان دادن سردرگمي باليني )ماركد و مشخص(‬
‫مرتﺒط ساﺧتن موضوع با اظهارات مراجﻊ براي تﺤريك ذهني سازي سپﺲ بازگشﺖ به برابري رواني‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫تجربه درمانگر‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫بﺤﺚ با بيمار‬
‫تمركز بيش از حد بر مﺤتوا‬
‫چالش شناﺧتي‬
‫بيراهه ها‬
‫حالت وانمودسازي‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫• نمود باليني‬
‫ﺻﺤﺒﺖ هاي نامفهوم‪ /‬ارجاعات بي اساس در مورد حالﺖ هاي ذهني‬
‫فقدان عاطفه و عدم وجود لذت ناشي از اكتشاف )از نشانه هاي رفتار اكتشافي(‪ ،‬فقدان تجربه آهان‬
‫دور زدن بي نتيجه‪ -‬بﺤﺚ ها و استدﻻل هاي بيهوده‬
‫بيش ذهني سازي )هايپرمنتاﻻيزينگ(‬
‫تجزيه‪ -‬آسيﺐ زدن به ﺧود براي اجتناب از پوچي و بي معنايي‬
‫ذهن و بدن جداسازي شده‬
‫• تجربه درمانگر‬
‫ﺧستگي‬
‫انفصال )ﻗطﻊ ارتﺒاط(‬
‫بيمار با اظهارات و ايده هاي شما موافقﺖ مي كند‪ ،‬بدون هيچگونه چالشي‬
‫احساس پيشرفﺖ در روند درمان‪ ،‬بدون وجود واﻗعي آن‬
‫• مداخله‬
‫ارزيابي ميزان وانمودسازي و كاوش و بررسي آن‬
‫برﺧﻼف عقﻞ سليم رفتار كردن يا روال معمول عمﻞ كردن )‪(counter-intuitive‬‬
‫چالش‬
‫• بيراهه ها‬
‫به رسميﺖ نشناﺧتن‬
‫پذيرش موافقﺖ بيمار به عنوان امري واﻗعي‬
‫بينش‪-‬مﺤور بودن‪/‬مداﺧله مﺒتني بر كسﺐ مهارت ها‬
‫حالت ‪teleological‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫نمود باليني‬
‫انتظار به انجام رسيدن كارها‬
‫پيامدهاي دنياي بيروني‪ ،‬درك حاﻻت دروني را تعيين مي كنند‪ » -‬اوردوز كردم؛ پﺲ بايد ﺧودكشي كرده باشم«‬
‫واﻗعيتي كه رخ ميدهد تعيين كننده انگيزه هاي ديگران اسﺖ‬
‫ﺻرفاً رفتارها مي توانند حالﺖ هاي ذهني را تغيير دهند‬
‫»چيزي كه انجام مي دهي نه چيزي كه ميگويي«‬
‫• تجربه درمانگر‬
‫ترديد )ابهام( و اضطراب‬
‫تمايﻞ به اينكه كاري انجام دهد‪ -‬تجديد نظر در دارو‪ ،‬نامه نوشتن‪ ،‬تماس تلفني‬
‫طوﻻني كردن جلسه تﺤﺖ فشار براي راضي كردن مراجﻊ‬
‫• مداخله‬
‫اعتﺒاربخشي همدﻻنه ي نياز‬
‫انجام دادن يا ندادن يك درﺧواسﺖ يا انتظار با توضيح ذهني سازي شده آن بر اساس نياز مراجﻊ‬
‫تمركز بر عواطف در مورد دوراهي انجام دادن يا ندادن در ﺧود درمانگر‬
‫• بيراهه ها‬
‫»فعاليﺖ« بيش از حد‬
‫اثﺒات اينكه از او مراﻗﺒﺖ مي كنيد براي تغيير اين حالﺖ و ايجاد تغييرات مﺜﺒﺖ‬
‫انعطاف پذيري بيش از حد )افزايش ميزان كاري كه براي بيمار انجام مي دهيد؛ براي مﺜال جلسات اضافي( به‬
‫جاي انعطاف پذيري ﻻزم‬
‫‪Integrative mentalizing vs interpretive mentalizing‬‬
‫• منظور از يكپارچگي‪ ،‬ﻗرار دادن تكه هاي مختلف روايﺖ بيمار در بستري‬
‫از روابط دلﺒستگي مﺤور اسﺖ‪ .‬آنچه از اكتشاف و بسط در يك موﻗعيﺖ‬
‫بدسﺖ مي آيد چگونه در كنار هم به يك رابطه و يك موﻗعيﺖ معنا مي‬
‫بخشد‪ .‬ذهن درمانگر به ذهن مراجﻊ كمك مي كند كه دنياي دروني غني‬
‫تر بسازد و بر اساس آن به ﺧود انسجام بهتري بﺒخشد‪.‬‬
‫• به شكلي ربط دادن حالتهاي ذهني به هم در يك شخص و همچنين تاثير‬
‫اين حالتهاي ذهني بر ديگري و تاثير پذيرفتن مداوم آن )يكﺒار در همان‬
‫موﻗعيﺖ و يكﺒار در حال حاضر و با كمك ذهن درمانگر(‬
‫• تﻼش براي تجربه موﻗعيﺖ در شرايطي كه منتاليزيشن برﻗرار اسﺖ )به‬
‫كمك درمانگر( و ديدن واﻗعيتهاي دروني و بيروني بدون دفاع و حالتهاي‬
‫پيش ذهني سازي‬
Mentalization
of the transference and countertransference
‫نكات كلي‬
‫•‬
‫چرا رابطه درماني در متن درمان ذهني سازي است؟‬
‫•‬
‫روابط به عنوان مﺤور اﺧتﻼلهاي شخصيﺖ‪،‬‬
‫•‬
‫اجتناب از رابطه به عنوان يك استراتژي دلﺒستگي مﺤور )‪(second best‬‬
‫•‬
‫رابطه درماني به عنوان عامﻞ عمومي درمانهاي اثربخش‬
‫‪Transference tracers‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫مجموعه مداﺧﻼتي كه فرايندهاي درماني را به رابطه با درمانگر و روابط بيروني مرتﺒط‬
‫مي كنند‪ ،‬ولي به اندازه »ذهني سازي رابطه درماني« عميق نيستند‪ ،‬گرچه راهي به سوي‬
‫آنند و ضروري و ﻻزمند‪.‬‬
‫هدف آن برگشﺖ به نقطه اينجا و اكنون اسﺖ در ﻗالﺐ يك رابطه دلﺒستگي مﺤور‬
‫)‪(salient interpersonal relationships‬‬
‫رابطه ‪T‬و ‪ C‬يا ‪O‬‬
‫در اين ﺻورت گذشته فقط به ﺻورت اثري بر لﺤظه حال در نظر گرفته مي شود و‬
‫تفسير‪ ،‬مراجﻊ را در حالﺖ وانمودسازي ﻗرار مي دهد‪.‬‬
‫هرچه تفسير و ارتﺒاط با مراجﻊ از حالﺖ رايج بيشتر ﺧارج شود‪ ،‬سطح تنش افزايش مي‬
‫بايد به همين دليﻞ بايد ارتﺒاط بين موضوعات با سطح تنش متناسﺐ باشد‪.‬‬
‫مثالهاي باليني‬
‫•‬
‫مراجعي از سيستم درماني شكايﺖ مي كند كه اهميﺖ براي وي ﻗائﻞ نﺒوده اند و وﻗتي‬
‫ﺧودش درمانش را ادامه نداده اسﺖ‪ ،‬او را طرد كرده اند‪.‬‬
‫•‬
‫مراجﻊ دچار اضطراب اجتماعي كه مدام در مورد ﻗضاوت ديگران احساس نگراني مي‬
‫كند‪ ،‬مي گويد براي همين هميشه وﻗتي چنين احساسي پيدا مي كند‪ ،‬ساكﺖ مي شود و‬
‫سعي مي كند ﺧودش را از نگاه ديگران دور نگه دارد‪.‬‬
‫•‬
‫بيماري با الگوي تكراري ﻗطﻊ روابط عاطفي درسﺖ در زماني كه رابطه اش با مردان‬
‫عميق و ﺻميمي مي شود‪ ،‬در جلسه روان درماني حاضر مي شود‪.‬‬
‫‪Transference tracers‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫ﻣﺮﺗﺒﻂ كﺮدن عﺒارتها و ﺗعميم دادن‪» :‬به نظﺮ ﻣيياد همون قﺒليه است و ﻣمكنه اين باشه كه ‪«...‬؛‬
‫»پس غالﺒا وقتي كه چنين اﺗفاقي ﻣيافته‪ ،‬ﺗو احساس جدايي ﻣيكني و احساس ﻣيكني كه آنها‬
‫دوستت ندارند«‬
‫شناسايي الگوها‪» :‬به نظﺮ ﻣيياد هﺮ بار كه احساس ﻣيكني آسيب ديدي به ديگﺮان ضﺮبه ﻣيزني‬
‫يا سﺮشون داد ﻣيكشي و اين ﺗو رو به دردسﺮ ﻣيندازه‪ .‬شايد نياز باشه كه حواسمون باشه چه‬
‫اﺗفاقي ﻣي افته‪.‬‬
‫اشاره به انتقال‪» :‬ﻣن ﻣيﺗونم بﺒينم كه اين اﺗفاق ﻣمكنه اينجا هم رخ بده اگﺮ ﺗو احساس كني‬
‫چيزي كه ﻣن ﻣيگم آسيبزاست‪.‬‬
‫نشان دادن ارﺗﺒاط آن با درﻣان‪» -‬اين ﻣمكنه ﻣزاحم كار ﻣا بشه و ﺗداخل ايجاد كنه و بايد يك‬
‫فكﺮي در ﻣوردش بكنيم‪«.‬‬
‫)‪Mentaliazing the transference (therapeutic relationship‬‬
‫‪focus on the patient’s attention on another mind‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫تفاوت نگاه به انتقال در رابطه در روانكاوي كﻼسيك‬
‫و رويكرد ذهني سازي‬
‫نگاه كردن به رابطه درماني در حال شكﻞ گيري به‬
‫عنوان پديده پيچيده كه نياز به تامﻞ و كنجكاوي دارد‬
‫و بخش هايي از آن كامﻼ غيرشفاف اسﺖ كه مي تواند‬
‫به كمك درمانگر شناﺧته شود‪.‬‬
‫تمايز ذهن ﺧود از ذهن درمانگر و چگونه ديده شدن‬
‫در ذهن وي‬
‫من چگونه در ذهن يك ديگري پديدار مي شوم؟‬
‫اصول‬
‫‪ .١‬تاكيد بر لﺤظه اكنون و جاري در جلسه درمان‬
‫‪ .٢‬تمايز و شفاف سازي ذهن مراجﻊ از درمانگر )آنچه در ذهن توسﺖ در‬
‫ذهن من نيسﺖ(‬
‫‪ .٣‬شناﺧﺖ و تصريح بخش هايي از فرايند درماني يا رفتار درمانگر كه گذشته‬
‫بيمار را فراﺧوانده اسﺖ‪.‬‬
‫‪ .٤‬تاكيد بر انگيزه هاي درماني درمانگر و موﻗعيﺖ درماني‬
‫‪ .٥‬مداﺧله متمركز بر ايجاد انسجام و دريافﺖ واﻗعيﺖ بيروني‬
‫چه زماني نياز به منتاﻻيز كردن رابطه درماني )انتقال( است؟‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫شكست ناگهاني فﺮايند ذهنيسازي در جلسه‬
‫آشكار شدن راهﺒﺮدهاي دلﺒستگي ﻣحور ناايمن در جلسه‬
‫احساس ارﺗﺒاط )انتقال( ﻣتقابل ﻣداوم‬
‫گيﺮ افتادن و قطع ﺗعاﻣل بيمار‪-‬درﻣانگﺮ‬
‫ﺗوصيف بيمار از ﺗجﺮبه بودن با درﻣانگﺮ در اﺗاق درﻣان در حالت هاي فاقد‬
‫ﻣنتاليزيشن‬
‫مراحل‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫اعتﺒاربخشي همدﻻنه به ﺗجﺮبه ﻣﺮاجع )بيشتﺮ ﻣواقع در حالت بﺮابﺮي رواني است و بايد حالت رواني‬
‫ﻣوجود ﻣعتﺒﺮ شمﺮده شود‪ ،‬چون فقﻂ در اين حالت است كه ﻣنتاليزيشن آغاز ﻣي شود‪ ،‬چﺮا؟(‬
‫اكتشاف بﺮ روابﻂ كنوني ﻣيان درﻣانگﺮ و ﻣﺮاجع و رويداد حاضﺮ)احساس ﻣﺮاجع و درﻣانگﺮ‪ ،‬چگونگي‬
‫اثﺮگذاري اين ﻣوضوع بﺮ فﺮايند درﻣاني‪ ،‬چه اﺗفاقي در ذهن درﻣانگﺮ و ﻣﺮاجع ﻣي افتد و اهميت نگاه‬
‫به احساس هاي چندگانه(‬
‫پذيﺮش ‪) enactment‬بايد بپذيﺮيم كه درﻣانگﺮ هم در رابطه درﻣاني و شكل دادن آن سهيم‬
‫است و در قطع آن و يا از بين رفتن آن‪ .‬پذيﺮش خطاي درﻣاني اثﺮات چندگانه دارد‪ :‬ﺗﺮﻣيم و باور به‬
‫آن‪ ،‬ﺗاثيﺮ دو ذهن بﺮ هم‪ ،‬احساس عاﻣليت در ﻣﺮاجع‪ ،‬احساس ارزشمندي و خارج شدن از قلمﺮو‬
‫حالت ‪(teleological‬‬
‫ﺗاﻣل بﺮ واقعه و ديدن آن بﺮ اساس اهداف درﻣاني بﺮ اساس يك رويكﺮد ‪ mind minded‬و‬
‫ﻣنتاﻻيز كﺮدن رابطه درﻣاني‬
‫يكپارچه سازي و بﺮرسي واكنش ﻣﺮاجع به ﻣجموعه اﺗفاقات اخيﺮ‬
‫‪Mentalizing the countertransference (counter-relationships) or‬‬
‫‪mentalizing the feeling in the clinician‬‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫يكي از مﺤوري ترين مﺒاني درمان منتاليزيشن اسﺖ‪ ،‬چرا كه بدون يك ذهن ديگري رابطه‬
‫بين اذهاني معنادار نخواهد بود )‪(intersubjectivity‬‬
‫چگونه درمانگر از احساسات ﺧود كه مرتﺒط با جلسه درمان اسﺖ براي پيشﺒرد درمان‬
‫استفاده مي كند؟‬
‫نوعي منتاليزيشن آشكار و كنترل شده از تاثيري كه مراجﻊ بر ذهن درمانگر دارد اتفاق مي‬
‫افتد‪ .‬درمانگر چگونه مراجﻊ را تجربه مي كند‪ ،‬او در ذهن درمانگر چگونه پديدار مي‬
‫گردد و چه احساساتي مي آفريند و چگونه واكنش هايي را فرا مي ﺧواند؟‬
‫اين بخش معطوف به ذهن يك ديگري اسﺖ كه بايد درك شود و اينكه در احساساتي كه‬
‫ديگران دارند چه نقشي دارد؟ گويي اين بار ذهن درمانگر روي ميز اسﺖ و بايد مورد‬
‫كنكاش ﻗرار گيرد‪.‬‬
‫اين احساسات بايد حالﺖ ‪ quarantining‬داشته باشد‪.‬‬
‫مﺤدوديتهاي ﺧاص‬
‫مراحل‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫•‬
‫درمانگر بايد احساس يا حالﺖ دروني ﺧود را بشناسد و بتواند به شكﻞ منسجمي در‬
‫مورد آن ﺻﺤﺒﺖ كند )در يك فرايند اكتشافي(‬
‫بتواند پيش بيني كند كه بيمار چه واكنشي نشان مي دهد و بداند كه در اﺧتيار گذاشتن‬
‫اين حالﺖ مي تواند به بيمار كمك كند‪ .‬همدﻻنه و با تاكيد بر اينكه ممكن اسﺖ آنچه مي‬
‫گويد چندان ﺧوشايند نﺒاشد آغاز كند‪.‬‬
‫اشاره به اينكه اين موضوع در ذهن درمانگر اسﺖ )‪ (Markedness‬و ممكن اسﺖ‬
‫حالﺖ ‪ Attune‬نداشته باشد‪ ،‬ضروري اسﺖ‪.‬‬
‫تمركز بر ذهن درمانگر در مورد اينكه چگونه اين احساس پديد آمده اسﺖ؟ حفظ حالﺖ‬
‫منتاليزيشن و ايجاد كنجكاوي در مراجﻊ براي ديدن آن و كمك به شفاف شدن ذهن ﺧود‬
‫مثال باليني‬
‫مراجعي با تشخيص اﺧتﻼل شخصيﺖ مرزي در پايان هر جلسه درماني در مورد ادامه‬
‫جلسات درماني ترديد مي كند و در هنگام ﺧروج از كلينيك وﻗﺖ بعدي ﺧود را رزرو نمي‬
‫كند‪ .‬وي روز ﻗﺒﻞ از جلسات هفتگي اش تماس مي گيرد و به اﺻرار مي ﺧواهد كه در ليسﺖ‬
‫مراجعان آن روز باشد‪ ،‬در مقابﻞ اين درﺧواسﺖ يا حضورش در جلسات ممكن نيسﺖ يا‬
‫ساعﺖ دلخواهش را دريافﺖ نمي كند‪ .‬در جلسه درماني او نسﺒﺖ به اين موضوع كه درمانگر‬
‫ﺧيلي زود او را از ليسﺖ مراجعانش حذف مي كند‪ ،‬عصﺒاني اسﺖ و احساس مي كند ناديده‬
‫گرفته مي شود‪.‬‬
Download